نامه
ب. عزیزم
من برعکس تو زیاد مینویسم، یا شاید هم برعکس تو که نوشتههایت گوشه دفتر و یادداشتهایت پنهان میماند من زیاد به اشتراک میگذارم. اما نه برای اینکه تو بخوانی!
راستش خیلی وقتها آرزو میکنم کاش هیچوقت اینجا نیایی و این نوشتهها را نبینی.
ب. عزیزم تصمیم گرفته بودم سکوت کنم و اگر این ماه نشد حتی شده امروز هیچ چیزی ننویسم و هیچ حرفی نزنم. اما نتوانستم. اما نمیتوانم.
فکر کنم این تنها تفاوت من و تو باشد، تو همه پریشانی و شادی و اندوهت را از من پنهان کردهای، من اما با همه تلاشم برای پنهان ماندنشان باز هم طاقتم یک جایی تمام میشود.
من اینجا زیاد مینویسم اما این اولین باریست که به اسم تو مینویسم ب. مهربانم؛
دلتنگم
آشفتهام
پریشانم
و اندکی اندوهگین.
تو را بسیار یاد میکنم و بسیار میجویم و کم که نه... شایستهتر است بگویم که هیچگاه نمییابمت.
ب. عزیزم من در قانع کردن خودم کم آوردهام، در اینکه خودم را راضی کنم، دلیل برایش بیاورم و یک جایی آرام بنشانمش کم آوردهام. مرا باید تا الان خوب شناخته باشی؟ خودم هم از پس خودم برنمیآیم.
نمیدانم برای چه مینویسم و در آخر میخواهم چه نتیجهای بگیرم -که به گمانم هیچ چیزی- هدفم از این نوشتن نه درخواست است و نه انتظار و نه چیز دیگری، فقط اینکه هوس کردم به نام بخوانمت و بگویم که چقدر چقدر چقدر دلتنگم.
لطفا مثل قبل دوستم داشته باش.
پیشانی بلندت را میبوسم