کلیدر
يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۱۶ ق.ظ
دلگیریاش هم شاید از این بود که به گلمحمد بیش از آنچه باید عاشق بود. آرزومندِ شوی خود. همه آنچه را که نداشت و هر زنی میتوانست داشته باشد، در گل محمد میجست. از او میخواست. بی آنکه به زبان بیاورد. بی آنکه طلب کند. تنها به دل این را میخواست. برای همین عمیق میخواست. بی زبان. درد از همین نقطه پیدا میشود. گنگیِ زبان و گستردگی جان. صحرای به آتش در نشسته، پشت لبهای بسته. شعله، شعلهای که پایانش نیست و پنداری آغازیش نبوده است، از دریچهی چشمها زبانه میکشد. صحرای سوخته. صحرای سوخته.
محمود دولتآبادی
- ۹۴/۱۰/۲۰